تا به حال زیاد دیدهایم که افرادی در بحثها و مناظرهها از واژههایی مانند عدالت، آزادی، حقیقت، واقعیت و … صحبت میکنند یا در مورد توصیف افراد زیاد شنیدهایم که فلانی آدمِ خوبی است یا خودخواهانه رفتار میکند. یا نه، فلانی که اصلا آدم نیست.
اگر کمی دقیق شویم باید از خود بپرسیم عدالت یعنی چه؟
حقیقت چیست؟ واقعیت چیست؟ و این دو با هم چه فرقی دارند؟
وقتی کسی میگوید عدالت دقیقا از چه چیزی صحبت میکند؟ منظور از آزادی یعنی چه؟ آزادی یعنی هر فرد هر کاری که دوست دارد بکند؟ یا اینکه همیشه آزادی در چهارچوب معنا پیدا میکند؟
وقتی میگوییم آدمِ خوب یا آدمِ بد دقیقا منظورمان چیست؟ آیا خوب یا بد واژههایی کلی نیستند؟
بهتر نیست برای توصیف از واژههایی دقیق تر استفاده کنیم و هنگام گفتگو ابتدا مفاهیم را تعریف کنیم؟
رابرت سولومون فلسفهدان شهیر آمریکایی میگوید:
« بسیاری از مردم کلماتی نظیر حقیقت، واقعیت، اخلاق، عشق و حتی خدا را همچون کلمات جا افتاده به کار میگیرند. کلماتی که صرف بیان آنها احساس خوبی به ما میبخشد. اما شرح باورهایی که گمان میرود این کلمات توصیف میکنند زحمتی بیشتر از بیان خشک و خالی آنها میطلبد، ضمن اینکه لازم است روشن شود معنای آنها چیست و ارجاع ما به چه چیزی در این جهان است. کلمات جاافتاده مثل مدالها و نشانها هستند، آنها را به رخت و لباس خود میآویزیم تا هویتی از خود به دست دهیم. اما لازم است بدانیم این مدالها بر چه چیزی دلالت دارند.» به نقل از کتاب پرسشهای بزرگ فلسفی، رابرت سولومون، نشر چشمه، صفحهی ۳۹
علم، هنر، حقیقت، واقعیت، خوب، بد، حق، باطل و … همه کلماتی از این جنس هستند. که نیاز است قبل از صحبت و به کار بردن آنها ابتدا آنها را تعریف و مفهوم پردازی کنیم. در مورد مفهوم و تعریف هر یک از آنها میتوان سالها فک کرد و تعاریف متعددی از هر یک از آنها ارائه کرد، اما حداقل میتوان قبل از هر گفتگو چهارچوبی تعیین کنیم برای داشتن گفت و گوهایی مولدتر.
همانگونه که ولتر میگوید: « اگر میخواهید با من صحبت کنید، ابتدا واژههای خود را تعریف کنید.»
بعدا بیشتر راجع به کلمات، مفاهیم و گفت و گو کردن خواهم نوشت.